زیبایی و زشتی، نبوغ و بزرگی و….در چشم ما هستند، همه ارزشهای ما، خوب یا بد از درون ما سرچشمه می گیرند. در دنیای واقعی جایی که همه چیز وجود دارد هیچ نوع ارزش، برچسب یا نقشی وجود ندارد. و برای ارتباط به شیوه ای معقول هم زمان با شکل گیری زبان، کم کم بر سر آن که همه چیز را چگونه مورد خطاب قرار دهیم به توافق رسیدیم. پس از گذشت سالها زمانی که یک ترکیب خاص را توصیف می کردیم مثل: مرد یا رود خانه معمولا به توافق می رسیدیم، اما بعدها برای اخطار به دیگران یا سخن گفتن در مورد یک رود خانه ی شفاف و زلال شروع به اضافه کردن ارزش ها به توصیف هایمان کردیم. اما نکته ی قابل تامل این است که مخالفت بر سر ارزشها همیشه وجود دارند و تقریبا غیر ممکن است که در مورد ارزشها بحث نکنیم. زیرا اکنون به مرحله ای رسیده ایم که دوربین های حسی مان به تمام چیزهای معنا داری که درک می کنیم ارزش خوب یا بد اضافه می کنند. به نظر ارزش ها همانند رنگ، شکل یا اندازه، بخشی از چیزی است که می بینیم. مثلا اگر تعداد محدودی از ما در مورد رنگ پوست فردی بحث می کنیم، قطعا در مورد ارزش های فردی که رنگ پوستش مورد بحث است صحبت می کنیم.
همین دیروز به چند نفر بدون آگاهی از کاری که انجام می دهید ارزشی را چسبانده اید؟ درزمانی که با ماشینتان به سمت محل کار در حرکت بودید از رادیو صدای چند ابله را شنیدید که ادعاهای عجیب و غریب داشتند؟ و آیا منشی تنبل تان صرف نظر از این که چند بار تا کنون به او آموزش داده اید، بازهم موفق نشده بود نامه های شما را باز و دسته بندی کند؟ وقتی پس از یک روز خسته کننده به خانه برگشتید آیا پسر به درد نخورتان نتوانسته بود چمن ها را کوتاه کند و زباله ها را بیرون بگذارد؟ و مثال هایی مانند این ها..
وقتی با این افراد که تصاویر و دنیایشان با شما تفاوت دارد برخورد می کنید، تصور نکردید که صفت هایی مثل: کوته فکر، تنبل، به درد نخورو بی پروا مثل دست و پاهایشان به آنها خواهد چسبید؟ اما این ارزش ها همیشه به پسر و یا منشی شما چسبیده نبوده اند. سالها فرزندتان بچه ی خوبی بود که سعی داشت خود را پیدا کند و تا قبل از طرح مسافرت جهانی، دختر شما عزیز دلتان بود که خطا نمی کرد. حتی منشی شما پیش از این سخت کوش بود، تا آنکه مشکلات پیش رویش آن قدر وقت او را گرفت که دیگر قادرنبود به خوبی روی کارش تمرکز داشته باشد.
اگر تصمیم دارید زمام زندگی خود را در دست بگیرید باید بدانید که دوربین های حسی شما مثل دوربین های معمولی نیست که صادقانه دنیا را همان گونه که هست ضبط کند. بلکه دوربین شگفت انگیزی است که دنیا را آن طور که شما دوست دارید ضبط می کند. هزاران هنرمند اروپایی مسیح را یک تیره پوست خاور میانه ای، آن گونه که بود نکشیدند بلکه او را یک اروپایی سفید پوست شمالی آن طور که درذهن خودشان بود به تصویر کشیدند.
وقتی آن چیزی را که می بینیم با چیزی که می خواهیم زیاد مرتبط نیست، دوربین های ما واقعیت را بسیار صادقانه ضبط می کند. مثلا: دریک روز تعطیل که قصد دارید تنیس بازی کنید ولی هوا چندان خوب نیست، هوا خاکستری شده و باد می وزد و شما واقعا دلتان می خواهد با این شرایط هم تنیس بازی کنید اما همسرتان که تنیس بازی نمی کند، اغلب با دقت به شما گوشزد می کند: چطور می توانی در چنین هوایی به بازی فکر کنی؟
اما آنقدر دوست دارید بازی کنید که دوربین های حسی شما مداخله کرده و نهایت تلاش خود را می کند که آب و هوا را برای شما بهتر نشان دهد. پس زمانیکه تصاویر ما با واقعیت موجود تفاوت دارند و نمی توانیم به خواسته هایمان برسیم شروع به چسباندن برچسب هایی مثل: بدرد نخور یا علف هرزمی کنیم همان طور که روز گذشته منشی را تنبل، و فرزندمان را بی پروا نامیدیم. اینها به ما کمک می کند که خودمان را حق به جانب بدانیم و پسر بدرد نخورمان را از خانه بیرون کنیم و یا….. اما این کارها را برای تغییر و اصلاح او انجام می دهیم. وقتی که برای کسانی که دوست داریم ارزشی را درنظر می گیریم، این ارزش ها می توانند منشا ناامیدی بسیاری شوند. هیچ مشکلی در مورد ارزش های خوب یا بد وجود ندارد. مانند دوست داشتنی یا سخت کوش. اما وقتی دچار دردسر می شوید که پسرتان را بدرد نخور ببینید، پس هر زمان که اورا می بینید و یا به او فکر می کنید دچار یاس و ناامیدی می شوید و فاصله تان از هم بیشترمی شود. اما اگر فرزند شما بخواهد که در رفتارش تغییری ایجاد کند، مثل بسیاری از افراد که این کار را انجام می دهند، پذیرش رفتارجدید برای شما که مدت ها او را به شکل دیگری دیده اید طول خواهد کشید. اما اگر هرگز این برچسب را به او نزده بودید اکنون خیالتان راحت تربود.
(( یکی ازسخت ترین درس هایی که باید در تلاشمان برای ایجاد تغییرات موثر بیاموزیم، این است که فقط به خاطر آن که چیزی آن گونه که ما می خواهیم نیست به آن برچسب بد نزنیم.))
هنگامی که یک ارزش در دوربین های ما قرارمی گیرد تمایل به استفاده از آن داریم، پس برای جلوگیری از ناامیدی باید تلاش کنیم و یادمان باشد که ما آن ارزش ها را ایجاد کرده ایم و هر زمان که خودمان بخواهیم می توانیم آن ها را حذف کنیم. همان طور که با یادگیری اینکه ما افسردگی خود را انتخاب می کنیم و اینکه بدانیم انتخاب های بهتری نیز وجود دارند می توانیم کنترل بیشتری بدست آوریم. به نظر می رسد ما دو دسته برچسب داریم، یکی خوب و دیگری بد که در پشت دوربین های ما نگهداری می شوند. به محض آنکه چیزی می بینیم به شکل چشم گیر با آن چه ما می خواهیم متفاوت است به طور ناخودآگاه برچسبی ازدسته برچسب های بد به آن می چسبانیم و آن را بد می بینیم. و بالعکس. بسیاری از سازمان ها نیز نظام نامه ای از ارزش ها دارند : کمپانی هایی مانند ماکروسافت کارمندانشان را تشویق می کنند که جهان را از منظر آن کمپانی ببینند. سخن مشهور چارلی ویلسون “آنچه برای کشور خوب است برای جنرال موتورز هم خوب است و برعکس” یک نمونه ادبی است که نشان می دهد چگونه ارزشهای یک کمپانی می تواند زندگی عوامل اجرایی را تحت الشعاع قراردهد.
اگربه جای استفاده و بهره گیری از نظام های ارزشی سعی کنیم هر یک از اجزای یک اتفاق را جداگانه ارزشیابی کنیم، نه تنها کمکی نخواهیم کرد بلکه با تعارض های بسیاری مواجه خواهیم شد. مثلادوست خوبی دارم که سیگاری است، اگر به هر جزء جداگانه نگاه کنید. من سیگار کشیدن را بد می دانم، اما دوست من فرد خوبی است. این دو ارزش با هم درتضاد هستند و من دچار تعارض خواهم شد که با او دوست بمانم یا خیر. اما اگر نظام ارزشی داشته باشم که در آن همه دوست ها صرف نظراز کاری که انجام می دهند خوب هستند. با هیچ تعارضی مواجهه نخواهم شد و با تحمل مقداری ناراحتی باز هم با او دوست خواهم ماند. زیرا فیلتر دوستی من نگرانیم را درمورد سیگاری بودن او برطرف می کند.
نکته مهم: هر چقدر تسلط نظام ارزشی به زندگی ما بیشتر می شود کمتر احتمال آن وجود دارد که آن نظام در تمام دوران زندگی برای ما کاربرد داشته باشد چون برآورده کردن نیازهای ما اغلب با هم در تعارض هستند، به خلاقیت نیاز دارند. تنها یک ماشین غیرخلاق می تواند مادام العمر از یک نظام پیروی کند.
اگرچه تلاش زیادی را می طلبد، اما اگر سعی کنید هر موقعیتی را که در زندگی برایتان پیش می آید ارزیابی کنید و به جای اینکه بیش از اندازه به یک نظام ارزشی اتکا نمایید بیشترمی توانید زمام زندگی خود را در دست بگیرید.
منبع: زمام زندگی خود را در دست بگیر
دکتر ویلیام گلسر
ترجمه: دکترمریم افشارخاص